حج عشق

یک زیارت کردنت صد حج مقبول خداست/ جبرییل از رتبه ات غرق تحیُر میشود

حج عشق

یک زیارت کردنت صد حج مقبول خداست/ جبرییل از رتبه ات غرق تحیُر میشود

شعر عالی...

 

سائل کوی عشق زیر لبش

السلام علیک یا خورشید

عشق بازی و محو نور شدن

محو در انفعال نور و امید

 

محو در عشق های رویایی

عشق هایی بسان ابر بهار

عشق هایی شبیه باران و

عشق هایی شبیه شهد انار

 

عشق هایی شبیه یک سربند

رنگ خاکی نوشته خاکی تر

السلام علیک یا زهرا

السلام علیک یا مادر

 

نام مادر کنار نام شهید

عشق بازی به حد اعلا شد

جبهه های جنوب و شوق وصال

رمز حمله به نام زهرا شد

 

همچو گل بود مادرم زهرا

شهدا شبنمی به برگ نشین

شبنم از گل به استعاره رسید

ورنه بسیار قطره روی زمین

 

شب حمله زیارت عاشورا

شهدا سائلین مادرشان

شب نشینی، دعا، حدیث کسٱ

عشق بازی،  وداع آخرشان

 

نام مادر اگر چه  داغ کند

نمک روضه نام ارباب است

آخرین حرف ، اولین حرف است

جای نوکر به پای ارباب است

 

پای ارباب روضه ها خواندیم

ما به عشق رنگ و رو داریم

از ازل تا ابد هماره چنین

ما از این عشق آبرو داریم

 

این پلاکی که هست گردن من

یادگاری رسیده از تو شهید

حک شده روی سینه بعد از آن

نام ارباب یا حسین شهید

 

ما شهیدان بی کفن ، داریم

سر شکسته، بریده تن، داریم

خواست نوکر که نوکری بکند

مثل ارباب،  سر ز تن، داریم

 

شهدامان فدای اکبرتان

کودکانم فدای اصغرتان

یک نظر سوی سائلین ات کن

ادخیلک ،  فدای مادرتان

 

حسن اطاعتی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۳ ، ۰۹:۲۰
م.ش

پادکست-حاج مهدی رسولی

جانم حسن(ع)

دریافت فایل
حجم: 3.14 مگابایت
 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۳ ، ۱۵:۱۸
م.ش

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۳ ، ۲۳:۱۸
م.ش

الهی بگذر از من ،بگذر از من ،بگذر از من

 

دریافت فایل
حجم: 7.48 مگابایت
 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۳ ، ۱۴:۴۲
م.ش


 

 

موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار در بیایند. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم.

 

اما فرمانده فقط می گفت:«نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعدا می برمت!»

 

عباس ریزه گفت:«تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم؟!»

 

وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید:«ای خدا تو یک کاری بکن. بابا من بنده ات هستم!»

 

چند لحظه ای مناجات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواسشان به او بود. عباس ریزه یکهو دستانش پائین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت.

 

همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر، دل فرمانده لرزید.

 

فکری شد که عباس حتما رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند! وسوسه رهایش نکرد، آرام و آهسته با قدم های بی صدا در حالی که چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. اما وقتی کناره چادر را کنار زد و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد.

 

پوتین هایش را کند و رفت تو. فرمانده صدایش کرد:«هی عباس ریزه... خوابیدی؟! پس واسه چی وضو گرفتی؟!»

 

عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت:«خواستم حالش را بگیرم!»

 

فرمانده با چشمانی گرد شده گفت:«حال کی را؟»

 

عباس یکهو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد:«حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته؟! چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم در عملیات شرکت کنم. حال که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»

 

فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد، بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند.

 

یکهو فرمانده زد زیر خنده و گفت:«تو آدم نمی شوی. یا الله! آماده شو برویم.»

 

عباش شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت:«خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه، عمری ماند، تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!»

 

بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد:«سلامتی خدای مهربان صلوات!»

به نقل از پایگاه خبری فاروج

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۳ ، ۲۳:۳۷
م.ش

گوش کردنش خالی از لطف نیست

 

 

دریافت فایل
حجم: 1.51 مگابایت
 

خاطره هائی از حاج اصغر

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۳ ، ۲۰:۳۵
م.ش