شاها اگر از معصیتم خون به دل توست / شرمنده و از عاقبتم دل نگرانم
جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۰۵ ب.ظ
هر قطره اشکی که من از دیده فشانم
صد ها سخن و غصه و درد است ز جانم
جانا سخن از قصه درد است همینک
من طاقت دوری تو شبها نتوانم
یک شب تو بیا بر من مسکین نظری کن
کز ناز نگاهت گل امید ستانم
شوریده ام و خون به جگر گشت زداغت
شوری تو بده کز غم ظلمت برهانم
افسوس که در شهر گنه کاری و تزویر
سرگشته و از طایفه بی خبرانم
شاها اگر از معصیتم خون به دل توست
شرمنده و از عاقبتم دل نگرانم
غربتکده ای بی می و ساغر نتوان یافت
جز شهر من اینک که گرفتار در آنم
طوفان زدگان در طلب تکه چوبی
من تکه چوبم که طلبکار جهانم
احمد همه دم طالب احسان شما بود
جانش به فدایت صاحب امرو زمانم
احمد شفیعی
۹۳/۱۰/۱۲